سودا
نو زاد من ! بغل می گیرمت ،مادرانه . با پشت انگشتم، صورت سفیدت را نوازش می کنم.تو می خندی ، دل من از شیرینی خنده ات ضعف می رود. در آغوشم می فشارمت و گوشه ی لبهات را می بوسم.
بوی مهربانت را استشمام می کنم و انگشتم را می گذارم تو دست کوچکت. با تمام نیروی کودکانه ات دستت را مشت میکنی. نگاه در نگاه معصومت می دوزم و با چشمهام ...نه ، که با تمام صورتم ، با تک تک اعضایم لبخند می زنم. این نشاطی که از حضور لطیف تو در خونم دویده است را ، خیلی وقت است تجربه نکرده ام.
تو شبیه خنکای آبی ، بر جگر آدم تشنه. شبیه سردی دستمال ، بر پیشانی تبدار.
عاشقانه تماشات می کنم ،هاله ی اشک نشسته بر در چشمهات ، می کشد مرا نازنین ! چقدر دوست دارم من تو را ... توُی نداشته ام را، توُی نبوده ام را ...